نشسته پلکت روی دریا ببین که تشنه هستم
بیا و اون دست لرزونو هدیه بده به دستم
چشات داره داد می زنه که حرفی مخفی از حیدر کردی
چرا همش آه می کشی گمون کنم که لبریز دردی
بیا اینم کاسه آب داری تو دنبال چی می گردی
رو پیشونیت دستمال خیس می ذارم
تا من تب تو رو پایین بیارم
********
طبیب آوردم کنار تو میگه تو بی علاجی
میگه مریضت به مرهمی نداره احتیاجی
چرا همش غسل می کنی مگه خون سینت بند نمیاد
بیا با هم رو راست باشیم نده هستی حیدر رو بر باد
ناله پشت در تو نمیره هیچ وقتی از این یاد
هر کی تو رو به این حال و روز انداخت
دیگه کار فاتح خیبر و ساخت
سبک زبانحال
رضا تاجیک |